داستان روز
مادرم چند دقیقه همینطور ساکت ماند و وقتی دید چیزی نگفتم اینبار گفت: تو پانزده ساله شدی و از عروسی ما شانزده سال میشود. شانزده سال است که مه دلم میشود بروم. بروم و کل چیز را پشت سرم بانم و در فکرش هم نباشم. شانزده سال است که این زندگی را تحمل میکنم. مه هم دلم میشوه که بروم. دلم میشوه خودم را از غمِ زندگی بیغم کنم اما چیکنم. وقتی عروسی کدم مادرم به مه یاد داد که زنها غمهاشان را در ماشین خیاطی میریزند.
نویسنده:
حوریه جنتی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده:
باسط یزدانی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
10
دقیقه
نویسنده:
مولوده امینی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده:
زحل حبیبی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده:
حوریه جنتی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده:
بشرا فانی
تاریخ:
1404/05/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده و شاعر هفته
نوایی رابطهای نزدیک و دوستانه با عبدالرحمن جامی – شاعر و عارف بزرگ – داشت و این دو شخصیت بزرگ همواره در کنار هم به رشد فرهنگ و ادب افغانستان کمک کردند. نام هر دو در تاریخ ادبیات در کنار هم درخشیده است.
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ به شمار میرفت. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. در نزدیکی آن روستا، دهکدهای به نام افشنه قرار داشت. پدرم در همانجا مادرم را که «ستاره» نام داشت، به همسری گرفت. ...
کابوس هایت
نویسندگان و شاعران آوای زریاب
همه نویسندگان و شاعران
کتاب های صوتی
همه کتاب های صوتی