داستان روز
مادر میگوید میخواهند جنازه را ببرند کنار بروید. زنها کنار میروند خاله نازی «خشتِ نمکی»ای را با پارچهای سفید میپوشاند و میدهد دست مادر میگوید:« تابوت را که برداشتند بگذار جایش» قلبم از جا کنده میشود، بغضی در گلویم دست و پا میزند و حرفهایم اشک میشوند در پهنای صورتم. مادر صورت دادا را میپوشاند. بابا و چند مرد داخل میشوند و تابوت را با تکبیر بلند، میکنند. خانه تاریک میشود ولی دادا هنوز با انگشتهای بیرمقش دانههای تسبیح را میگرداند و با هر دانه که میافتد یک پله به خدا نزدیکتر میشود. دانهها، یکی یکی میگردند و میافتند و دادا از میان ابرها پله پله بالا میرود، فرشتهها بر سرش نخود و کشمش میپاشند؛ تا اینکه با همان لبخند شیرینش میرسد به یک قصر سفید که هیچ رنگی جز سفیدی ندارد. سفیدَ، سفید.
نویسنده:
مدینه نجوان
تاریخ:
1404/03/24
زمان:
10
دقیقه
نویسنده:
مدینه نجوان
تاریخ:
1404/03/24
زمان:
10
دقیقه
نویسنده:
باسط یزدانی
تاریخ:
1404/02/27
زمان:
15
دقیقه
نویسنده:
ایشر داس
تاریخ:
1404/02/05
زمان:
10
دقیقه
نویسنده:
هارون یوسفی
تاریخ:
1404/12/25
زمان:
10
دقیقه
نویسنده:
پرنیان ژوبل
تاریخ:
1404/12/25
زمان:
5
دقیقه
نویسنده و شاعر هفته
پس از فروپاشی حاکمیت حزب وطن، لایق در سال ۱۳۷۱ به پشتونخوا مهاجرت نموده و بنابر دوستیهای دیرینه با خانوادهی خان عبدالغفارخان و خان عبدالولی خان، در ولی باغ واقع اشنغر اقامت گزید. خانوادهی لایق به کشور آلمان متواری گردید که سپس لایق هم به خانوادهی خویش پیوست. دوری وطن سبب اذیت دایمی لایق گردیده ک...
در افغانستان ماموران حکومت در ۶۵ سالگی بازنشسته میشوند. وقتی از کار بازنشسته شد، نامهای به حامدکرزی رئیس جمهوری پیشین افغانستان نوشت و در آن نامه از انس و الفت پنجاه ساله با در و دیوار محل کار خود حکایت کرد و نوشت که حتی حاضر است بدون دریافت حقوق و امتیازی به کار در کتابخانه ادامه بدهد. آقای کرزی ...
کابوس هایت
نویسندگان و شاعران آوای زریاب
همه نویسندگان و شاعران
کتاب های صوتی
همه کتاب های صوتی