logo
آوای زریاب برگزار می‌کند
persian advertise
بزرگ‌ترین مسابقه داستان‌نویسی در افغانستان

اطلاعیه پنجمین مسابقه بزرگ داستان‌نویسی رهنورد زریاب:
پنجمین دور مسابقه داستان‌کوتاه‌نویسی رهنورد زریاب از چهارم قوس سال ۱۴۰۴ آغاز می‌شود و علاقه‌مندان می‌توانند در این رقابت بزرگ شرکت فرمایند.

• هر نویسنده می‌تواند فقط یک داستان کوتاهِ منتشرنشده و کاملاً بکر خود را که مورد هیچ‌گونه استفاده‌ای قرار نگرفته، برای شرکت در مسابقه ارسال کند.

• به داستان برگزیده به انتخاب هیئت داوران، تندیس رهنورد زریاب اهدا می‌شود.

• داستان ارسالی باید در فرمت (WORD) باشد.


آثار خویش را ایمیل کنید:
zaryabshortstory@gmail.com

یادداشت مهم:
پس از ارسال داستان، شما باید ظرف ۲۴ ساعت یک ایمیل تأییدی دریافت کنید. در صورت دریافت نکردن ایمیل، لطفاً مجدداً داستان خویش را ارسال کنید.
آخرین مهلت برای فرستادن آثار ۲۰ قوس سال ۱۴۰۴
persian advertise
په افغانستان کې د کیسه لیکلو تر ټولو ستره سیالي

د «ره‌نورد زریاب» کیسه لیکنې سیالۍ د پنځم پړاو اطلاعیه:
دغه سیالي د 1404 ل.ل کال دقوس په 4 مه نېټه پیل شوې ده او مینه‌وال کولی شي، چې په دغه ستره سیالۍ کې ګډون وکړي.

• هر لیکوال کولی شي، یواځې یوه ناچاپه او په بشپړه توګه نوې لنډه کیسه، چې بل هېڅ ځای نه وي خپره شوې، د سیالۍ له‌پاره راولېږي.

• ګټونکې لنډې کیسې ته د کره کتونکي د قضاوت پر بنسټ د «استاد ره‌نورد زریاب» مجسمه ورکول کېږي.

• لېږل شوې کیسه باید په (WORD) فارمېټ کې وي.


خپله لنډه کیسه مو دغه اي‌مېل ته ولېږئ:
zaryabshortstory@gmail.com

مهمه یادونه:
د کیسې له لېږلو ۲۴ ساعته وروسته به تاسو د تایید یو اي‌مېل تر لاسه کړئ؛ که دا ډول اي‌مېل مو تر لاسه نه‌کړ؛ نو بېرته له سره خپله کیسه ولېږئ.
د آثارو د لېږلو وروستۍ نېټه د ۱۴۰۴ کال د قوس ۲۰ مه ده.

داستان روز

لیلا و حسن دو خواهر و برادر بودند که با پدر، مادر و خواهر کوچک شان در قریه‌ زندگی می‌کردند. پدر دهقان بود و صبح وقت به کار می‌رفت. مادر خانم خانه بود و مسئولیت نگهداری فرزندان را بر عهده داشت. خواهر و برادر یکجا مکتب می‌رفتند و باهم‌دیگر کارخانگی انجام می‌دادند. آنها صنف چهار بودند.

نویسنده:

روئینا بخشی

تاریخ:

1404/09/02

زمان:

10

دقیقه

ادبیات کودک
داستان کوتاه
بازگشت دوباره لیلا به مکتب
ساره و سه کبوتر
ساره و سه کبوتر
ساره عشق و علاقه‌ی خاصی به این سه پرنده داشت با لطف و مرحمت با آنها رفتار می‌کرد و از اینکه آن روز طوفانی آنها را نجات داد و به کبوتر مادر کمک کرد خوشحال بود و خود را تقدیر می‌کرد.

نویسنده:

روئینا بخشی

تاریخ:

1404/09/02

زمان:

10

دقیقه

دوستی با پشک طلایی
دوستی با پشک طلایی
نوید سودا را خانه برد و با یک زینه خورد برگشت، زینه را داخل چقری یا همان چاه گذاشتیم و من هم از زینه پایین شدم تا پشک را کمک کنم. با دیدن من پشکک با امید طرفم نگاه می‌کرد تا او را از این مشکل نجات بدهم. پشک کثیف شده بود و پای آن هم زخمی و خون جاری بود و می‌لرزید فکر کردم خنک خورده است.

نویسنده:

روئینا بخشی

تاریخ:

1404/09/02

زمان:

10

دقیقه

بازگشت دوباره لیلا به مکتب
بازگشت دوباره لیلا به مکتب
لیلا و حسن دو خواهر و برادر بودند که با پدر، مادر و خواهر کوچک شان در قریه‌ زندگی می‌کردند. پدر دهقان بود و صبح وقت به کار می‌رفت. مادر خانم خانه بود و مسئولیت نگهداری فرزندان را بر عهده داشت. خواهر و برادر یکجا مکتب می‌رفتند و باهم‌دیگر کارخانگی انجام می‌دادند. آنها صنف چهار بودند.

نویسنده:

روئینا بخشی

تاریخ:

1404/09/02

زمان:

10

دقیقه

تپه‌ی سرخ
تپه‌ی سرخ
آسیه با مادر رسیدند اما برادر آن‌قدر تاب‌بازی کرد که رنگ از رخساره‌هایش گریخت و لب‌هایش کبود گشت. بس که تاب خورد، گلی روی شاخه‌های درخت اکاسی نماند و دست‌هایش شل شد. از لای انگشت‌هایش برگه سفید افتاد؛ برگه‌ای که روان‌شناس داد، خط‌خطی کرده بود: « کی گفته جان شیرین است؟ مادر می‌گه آدم هرقدر رنج بکشه بازم نمیتانه جان خوده بگیره ولی مادر نمیفامه، جان تلخِ تلخ است وقتی پدرم مره هرگز دوست نداشته، رهایم کد.

نویسنده:

صفا نیازی

تاریخ:

1404/09/02

زمان:

10

دقیقه

آیا یاری رسانی نیست؟
آیا یاری رسانی نیست؟
چراغ¬های بیشتری بی¬نور می¬شوند، و کوچه به کربلا می¬ماند. می¬خواهم به حویلی بروم و سنگی که از دست پدر بزرگ گرفته بودم را از بالای در پرتاب کنم، تا شاید مرد بتواند محکم تر به درها بکوبد، اما نمی‌توانم و می‌دانم مادر نخواهد گذاشت. گلوله¬ها آوازش را خفه می¬سازند و قاتل می¬گوید: - کاش تسلیم می¬شد!

نویسنده:

باسط یزدانی

تاریخ:

1404/05/25

زمان:

10

دقیقه

کتاب هفته

چهار فصل سقوط

مجله جدید

1404/09/02

new magazine
خواندن مجله

نویسنده و شاعر هفته

امیر علی‌شیر نوایی

امیر علی‌شیر نوایی

نوایی رابطه‌ای نزدیک و دوستانه با عبدالرحمن جامی – شاعر و عارف بزرگ – داشت و این دو شخصیت بزرگ همواره در کنار هم به رشد فرهنگ و ادب افغانستان کمک کردند. نام هر دو در تاریخ ادبیات در کنار هم درخشیده است.

ابو علی سینا بلخی

ابو علی سینا بلخی

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ به شمار می‌رفت. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. در نزدیکی آن روستا، دهکده‌ای به نام افشنه قرار داشت. پدرم در همان‌جا مادرم را که «ستاره» نام داشت، به همسری گرفت. ...

برنده مسابقه داستان نویسی آوای زریاب
champions

کابوس هایت

نویسنده:

نیلوفر نیک سیر

شبها دست و پایت یخ میکرد، جاده ی میوند در سرت راه می افتاد،کفش های بی صاحب دم خانه و خون پاشیده بر دیوار، صدای زنجیر هایت بلند تر میشد، زخم پاها و دستهایت بدتر. شریفه می دوید و ترا محکم میگرفت، مشت ها را بر سرش می کوبیدی و بیهوش می افتادی.

amanullah khan image
به جای تفنگ، قلم به دست بگیرید، که یک ملت بی سواد هیچ‌گاه آزاد بوده نمی‌تواند.
شاه غازی امان الله خان