logo

داستان روز

مادر می‌گوید می‌خواهند جنازه را ببرند کنار بروید. زن‌ها کنار می‌روند خاله نازی «خشتِ نمکی»‌ای را با پارچه‌ای سفید می‌پوشاند و می‌دهد دست مادر می‌گوید:« تابوت را که برداشتند بگذار جایش» قلبم از جا کنده می‌شود، بغضی در گلویم دست و پا می‌زند و حرف‌هایم اشک می‌شوند در پهنای صورتم. مادر صورت دادا را می‌پوشاند. بابا و چند مرد داخل می‌شوند و تابوت را با تکبیر بلند، می‌کنند. خانه تاریک می‌شود ولی دادا هنوز با انگشت‌های بی‌رمقش دانه‌های تسبیح را می‌گرداند و با هر دانه که می‌افتد یک پله به خدا نزدیک‌تر می‌شود. دانه‌ها، یکی یکی می‌گردند و می‌افتند و دادا از میان ابرها پله پله بالا می‌رود، فرشته‌ها بر سرش نخود و کشمش می‌پاشند؛ تا این‌که با همان لبخند شیرینش می‌رسد به یک قصر سفید که هیچ رنگی جز سفیدی ندارد. سفیدَ، سفید.

نویسنده:

مدینه نجوان

تاریخ:

1404/03/24

زمان:

10

دقیقه

داستان کوتاه
دانه های تسبیح
دانه های تسبیح
دانه های تسبیح
مادر می‌گوید می‌خواهند جنازه را ببرند کنار بروید. زن‌ها کنار می‌روند خاله نازی «خشتِ نمکی»‌ای را با پارچه‌ای سفید می‌پوشاند و می‌دهد دست مادر می‌گوید:« تابوت را که برداشتند بگذار جایش» قلبم از جا کنده می‌شود، بغضی در گلویم دست و پا می‌زند و حرف‌هایم اشک می‌شوند در پهنای صورتم. مادر صورت دادا را می‌پوشاند. بابا و چند مرد داخل می‌شوند و تابوت را با تکبیر بلند، می‌کنند. خانه تاریک می‌شود ولی دادا هنوز با انگشت‌های بی‌رمقش دانه‌های تسبیح را می‌گرداند و با هر دانه که می‌افتد یک پله به خدا نزدیک‌ت...

نویسنده:

مدینه نجوان

تاریخ:

1404/03/24

زمان:

10

دقیقه

خری که قهرمان ملی شد
خری که قهرمان ملی شد
اعلی‌حضرتا! فقط خرها هستند که به شما خدمت می‌کنند. اگر در این وطن هزاران خر مثل من نبودند، شما چگونه می‌توانستید در این عصر دموکراسی و آزادی به‌عنوان یک پادشاه، بر گرده‌های این ملت سوار بشوید و حکم‌روایی کنید؟ پادشاه باید مدیون خرها باشد، که با وجود و حمایت همیشگی ما خرها، شما همچنان حاکم این وطن هستید و حکم می‌رانید!

نویسنده:

باسط یزدانی

تاریخ:

1404/02/27

زمان:

15

دقیقه

رویا هایم را ربوده بود
رویا هایم را ربوده بود
«این قالین‌ها ساروقی هرات هستند. بنگر، مثل سینهٔ اسب سیا، رنگ سرمه‌یی شان زیباتر جلایش دارند» همسرم نخواست زیاد در مورد قالین‌ها صحبت کنم زود حرفم را بریده پاسخ داد‌: «می‌دانم که هرات را دوست‌داری و هراتیان را بیشتر!». حرفش را با لبخندی هان گفتم و آهسته آهسته به منزل پایینی نیایشگاه روان شدیم. سالون پایینی چراغان گردیده بود. عطر گل‌دسته های روی میز فضا را عطرآهگین کرده بود. روی همرفته مهمان‌ها به وقت رسیده بودند. به دوری هر میز برای ده نفر چوکی چیده بودند. کنج سمت دست چپ سالون، برای اجرای موسیق...

نویسنده:

ایشر داس

تاریخ:

1404/02/05

زمان:

10

دقیقه

کاکا ژول /گی دو موپاسان
کاکا ژول /گی دو موپاسان
یکشنبه ها بهترین لباسهایی را که داشتیم به تن می کردیم و برای پیاده گردی، کنار ساحل میرفتیم. پدرم در حالیکه کرتی فراک به تن داشت با کلاه بلند و دستکش های دو انگشتی بچه گانه، بازویش را به بازوی مادر می انداخت و هردو مانند یک کشتی تزئین شده به نظر می رسیدند .

نویسنده:

هارون یوسفی

تاریخ:

1404/12/25

زمان:

10

دقیقه

سایه سرنوشت
سایه سرنوشت
لاله از جا برخاست، کنار طاقچه اطاق رفت و پرده کلکین را پس‌زد. به حویلی نگاهی انداخت درختان حویلی بی‌برگ و بار دیده میشدند و شاخه‌ها برگ نداشتند. همه جا زرد و زار، زمین سرد، سخت و باد در رفت و آمد عجیبی قرار داشت پرنده پر نمی زد، بلبل نمی خواند و خیال‌ها پر از بقچه سوال بود. مهتاب غروب می‌کرد و ابر سیه آلود آسمان را در برمی‌گرفت، طورِ نمایان بود که خسوف در راه است. لاله پرده را کنار گذاشت و گوگرد را از طاقچه گرفت و شمع را روشن کرد، شمع آهسته آهسته می‌سوخت و در کنج اطاق تنها روشنی بود که دیده می‌ش...

نویسنده:

پرنیان ژوبل

تاریخ:

1404/12/25

زمان:

5

دقیقه

کتاب هفته

بادبان مجموعه شعر سلیمان لایق

مجله جدید

1403/10/01

new magazine
خواندن نامه

نویسنده و شاعر هفته

سلیمان لایق

سلیمان لایق

پس از فروپاشی حاکمیت حزب وطن، لایق در سال ۱۳۷۱ به پشتونخوا مهاجرت نموده و بنابر دوستی‌های دیرینه با خانواده‌ی خان عبدالغفارخان و خان عبدالولی خان، در ولی باغ واقع اشنغر اقامت گزید. خانواده‌ی لایق به کشور آلمان متواری گردید که سپس لایق هم به خانواده‌ی خویش پیوست. دوری وطن سبب اذیت دایمی لایق گردیده ک...

حیدری وجودی

حیدری وجودی

در افغانستان ماموران حکومت در ۶۵ سالگی بازنشسته می‌شوند. وقتی از کار بازنشسته شد، نامه‌ای به حامدکرزی رئیس جمهوری پیشین افغانستان نوشت و در آن نامه از انس و الفت پنجاه ساله با در و دیوار محل کار خود حکایت کرد و نوشت که حتی حاضر است بدون دریافت حقوق و امتیازی به کار در کتابخانه ادامه بدهد. آقای کرزی ...

برنده مسابقه داستان نویسی آوای زریاب
champions

کابوس هایت

نویسنده:

نیلوفر نیک سیر

شبها دست و پایت یخ میکرد، جاده ی میوند در سرت راه می افتاد،کفش های بی صاحب دم خانه و خون پاشیده بر دیوار، صدای زنجیر هایت بلند تر میشد، زخم پاها و دستهایت بدتر. شریفه می دوید و ترا محکم میگرفت، مشت ها را بر سرش می کوبیدی و بیهوش می افتادی.

amanullah khan image
به جای تفنگ، قلم به دست بگیرید، که یک ملت بی سواد هیچ‌گاه آزاد بوده نمی‌تواند.
شاه غازی امان الله خان