در سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در درهی سرسبز پنجشیر، کودکی چشم به جهان گشود که بعدها صدای رسا و پرشور شعر معاصر افغانستان شد. نامش را محمد قهار عاصی گذاشتند. کودکیاش مثل بسیاری از کودکان روستا در دل کوهها و کنار آبجویها گذشت؛ اما از همان آغاز، روحی جستجوگر و ناآرام در وجودش میتپید.
او درسهای ابتدایی را در زادگاهش آموخت و سپس راه کابل را پیش گرفت. شهر کابل در آن سالها هنوز چهرهای آرامتر داشت و جوانی مثل عاصی میتوانست در کنار درس، در فضای فرهنگی و ادبی نفس بکشد. عاصی در دانشگاه کابل وارد دانشکده زراعت شد؛ اما در حقیقت دلش بیش از آنکه در خاک و کشتزارها ریشه بدواند، در دنیای شعر و واژهها پرسه میزد.
از همان روزگار دانشجویی، او به شاعری شناخته شد. شعرهایش ساده و روان بودند، اما زخمی در دل داشتند و آتشی در جان.
وقتی جنگها آغاز شدند و شعلههای خون در افغانستان زبانه کشید، قهار عاصی نتوانست آرام بماند. او همانند بسیاری از اهل قلم، ناگزیر به مهاجرت شد. او در شعرهایش از درد مشترک سخن میگفت؛ از مرزهایی که دلها را جدا کرده بود، اما زبان و رنج و رؤیا را نمیتوانست از هم جدا سازد.
با سقوط دولت داکتر نجیبالله، امیدی تازه در دل عاصی زنده شد. او به کابل بازگشت، با این آرزو که در کنار مردم و خاکش باشد. اما کابل آن زمان، شهری شعلهور و پارهپاره بود؛ راکتها هر روز بر سر خانهها میباریدند، و برادران دیروز، دشمنان امروز شده بودند. عاصی در میان این ویرانهها همچنان مینوشت. او باور داشت که شعر، اگرچه نمیتواند جلوی مرمی و راکت را بگیرد، اما میتواند وجدان زمانه را بیدار کند.
اما تقدیر برای او سرنوشتی تلخ نوشت. در ۲۸ سنبله ۱۳۷۳، وقتی تنها ۲۹ سال داشت، راکتی بر خانهاش در کابل فرود آمد و زندگی شاعر جوان را به پایان رساند. شعری که هنوز میتوانست سالها بجوشد، در خون خاموش شد.
با مرگ قهار عاصی، افغانستان یکی از صادقترین و دردآشناترین صداهایش را از دست داد. او در عمر کوتاه خود دفترهایی از شعر بهجا گذاشت:
لالههای سرخ کابل
دیوان عاشقانههای عاصی
از آتش، از خون، از آفتاب
فریاد
این آثار مثل مشعلی باقی ماندند؛ یادگاری از جوانی که میخواست هم عاشق باشد و هم عدالتخواه، هم شاعر گل باشد و هم فریاد مردم.
امروز، وقتی شعرهای عاصی خوانده میشود، هنوز بوی دود و خون دهه هفتاد در آن حس میشود؛ اما در همان حال، عشق و امید نیز میان واژههایش جاری است. او شاعر سرزمین سوخته بود، اما در دل سوختن، رؤیای سبز شدن را نیز میدید.